جوک وداستان
دنیای جوک
شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, :: 15:29 :: نويسنده : عباس کریمی دهنو
مریم مریم از خانه خارج شد پسر سمج و خوشتیپ باز آنجا بود. پسری که نزدیک دو ماه بود که هر روز جلوی خانه یشان میامد و فقط یک کلمه می گفت. سلام . بعد با ماشین آخرین مدلش آرام تا مدرسه دنبال مریم میامد و هنگام تعطیلی مدرسه وخارج شدن مریم از مدرسه باز او آنجا بود. مریم آرام از کنار پسرِ که حالا با کمک پسر عموی ندا دوست صمیمی مریم می دانست اسمش کامرانِ رد شد. کامران باز گفت: سلام و مریم باز سکوت کرد ولی اینبار برخلاف روزهای گذشته کامران دنبالش آمد و گفت: چرا نمی خواهی بفهمی عاشقتم دیگه باید باورت بشه که عاشقتم چقدر مثل احمقا یه کلمه بگم سلام تو هم انگار که نه انگار! بابا من دوستت دارم عاشقتم بعد صدایش را آرام کرد و گفت:قسم به تار موت عاشقتم.میدونم خودت گوشی نداری ولی به گوشی دوستت ندا زنگ میزنم باید با من حرف بزنی.این حرفها دل مریم را لرزاند. درواقع بجز هفته اول که مریم کامران رو مزاحم میدونست فکر غالب ذهنش کامران بود. مریم زود به خودش نهیب زد و گفت: پس رضا چی میشه من رضا رو دوست دارم .رضا پسر خاله و پسر مرموز فامیل که همه دخترای فامیل آ رزوی همسری این مهندس خوشتیپ را داشتند گاهی با نگاههایش آنقدر مریم را امیدوار می کرد که مریم روزها به خاطر آن نگاهها خوش بود ولی گاهی آنقدر نسبت بهش بی تفاوت میشد که مریم به کلی ناامید میشد.ولی همه مطمئن بودند که اگر یک روز رضا بخواهد از فامیل ازدواج کنه گزینه اول دختر ریز اندام و لب گلوه ای فامیل مریم خواهد بود.. ولی مریم زیاد امید نداشت با رضا ازدواج کند چون مادر رضا از خانواده خواهرش خوشش نمی آمد بخصوص بعد از مرگ خواهرش چون علی برادر مریم که قرار بود با خواهر رضا ازدواج کند عاشق دختری در شیراز شده و با او ازدواج کرده بود و خاله مریم گفته بود مگر اینکه من بمیرم رضا مریم رو یگیره.همین موضوعات باعث شده بود مریم هر روز بیشتر از دیروز از ازدواج با رضا دلسردتر شود. مریم به خودش آمد قرار بود امروز کامران به موبایل ندا زنگ بزند ندا یک گوشی دو سیم کارته داشت که یکیش مخصوص دوستاها وآشناها بود ویکی مخصوص دوست پسرش.مریم با خودش گفت: نکنه ندا از زنگ زدن کامران به گوشیش ناراحت بشه. ولی بعد تو دلش گفت: غلط می کنه خفش می کنم.دلش مثل سیر و سرکه می جوشید. می خواست هر چه زودتر به مدرسه برسد و ماجرای امروز را برای عزیزترین دوستش ندا تعریف کند مریم و ندا سه سال بود با هم دوست بودند ولی به خاطر اوضاع مالی بد خانواده مریم و خانه کوچکشان و اینکه ندا از خانواده ثروتمندی بود به خانه همدیگه رفت و آمد نمی کردند.مریم نمی خواست جلوی دوستش خجالت زده شود. با اینکه میدانست ندا همچین دختری نیست ولی مریم مغرورتر از این حرفها بود. عوضش در مدرسه همیشه با هم بودند و حتی لحظه ای ازهم جدا نمی شدند.این دو سنگ صبور هم بودند سال قبل که مادر مریم فوت کرده بود مریم با کمک ندا توانست این دوران سخت را بگذراند.از اولین روزی که کامران به مریم سلام کرده بود تا حالا ندا از همه جریان خبر داشت. مریم به مدرسه نرسیده همه چیز را با آب تاب برای ندا تعریف کرد وندا مشتاقانه به حرفهای مریم گوش داد.بعد از اتمام حرفهای مریم ندا با خوشحالی که در چهره اش موج میزد گفت: پس این عاشق خوشتیپ و پولدار ما بالاخره بعدِ چهل و پنچ روز دهنش باز شد. زنگ تفریح کامران زنگ زد ندا گوشی را برداشت . -سلام ندا خانوم می تونم با مریم حرف - سلام بذار ازش بپرسم ندا با ذوق به مریم گفت:بیا باهاش حرف بزن. مریم گفت نمی تونم ندا،ندا هم به کامران گفت نمی خواد حرف بزنه.کامران گفت: لااقل گوشی رو بذار روی پخش تا حرفامو بشنوه. ندا به مریم گفت: می خوای؟ و مریم شانه هایش را بالا انداخت. ندا با خنده گوشی رو رو میز گذاشت و از کلاس خارج شد. سلام. ببین مریم نمی دونم چه جوری بگم عاشقتم دوست دارم. ولی باور کن دیونتم من بی تو نمی تونم به خدا نمی تونم. اگه با من نباشی من مردم. خواهش میکنم باورم کن. بازم میگم من عاشقتم و گوشی را قطع کرد. از اون روز به بعد تمام فکر و ذکر مریم شده بود کامران.دانه عشق کامران در دل مریم جوانه زده بود.چند روز بعد مثل همیشه گذشت سلام کامران و سکوت مریم. ولی در آن روز بسیار سرد زمستانی همه چیز عوض شد مریم با دیدن کامران در آن هوای سرد زمستانی شوکه شده بود این پسر دیوانه بود مریم از کنار کامران گذشت کامران بهش سلام داد و در عین نایاوری مریم گفت: سلام. کامران ذوق کرده بود دنبال مریم راه افتاد و گفت ممنون،ممنون، ممنون من امروز به گوشی ندا زنگ میزنم خواهش می کنم باهام حرف بزن ومریم با لبخند رضایتش رو نشان داد. تو مدرسه مریم همه چیز را به ندا گفت وندا از خوشحالی بالا پرید انگارمی خواست خودش با کامران دوست شود. زنگ تفریح که کامران وقتش رو میدانست زنگ موبایل به صدا در آمد..- سلام -سلام -مریم یعنی مریم خانوم نه همون مریم بعد هر دو لبخندی زدند و کامران ادامه داد باورم نمیشه دارم باهات حرف میزنم مریم لبخندی زد و سکوت کرد کامران ادامه داد مریم میدونم تا حالاهمه چی رو درباره من میدونی وقت کافی داشتی تا فکر کنی فقط یه کلمه می خوام. با من هستی یا نه بعد از سکوتی بلند مریم با لبخند گفت: هستم. با شنیدن این جمله کامران فریادی کشید که کم مونده بود پرده گوش مریم پاره شود مریم هم از خوشحالی کامران خوشحال بود. یک لحظه گوشی قطع شد و دوباره زنگ زد. کامران بود. کامران با صدایی آهسته گفت: مریم من معذرت می خوام واسه همه چیز ولی مجبور بودم. گوشی از دست مریم افتاد ندا این را دید و زود دوید به طرفش و گفت:چی شده. مریم گفت نمیدونم ندا گوشی رو برداشت و حرف زنان از مریم دور شد. ندا با چشمان پر از اشک برگشت. مریم پرسید جریان چیه ندا سکوت کرد مریم فریاد زد گفتم چی شده و ندا با بغض گفت: همه چیز یه بازی بود -بازی -اره بازی کامران سر اینکه تو باهاش دوست میشی یا نه با پسر خالت رضا شرط بندی کرده بود رضا مطمئن بود تو با کامران دوست نمیشی و قرار بود بعد از تمام شدن دو ماه و برنده شدنش در برابر کامران به خواستگاریت بیاد.مریم درحالی که بی اراده از چشمانش اشک می ریخت به طرف در کلاس حرکت کرد که ندا گفت یه چیز دیگه هم هست و مریم به چشمان ندا زل زد و منتظر حرف ندا شد.ندا با بغض گفت:کامران داداشمه ولی به خدا من از......مریم حرف ندا رو قطع کرد و گفت هیچی نگو. مریم نه کامران نه رضا و نه ندا را مقصر میدانست او تنها و تنها خودش را مقصر میدانست در گلویش یک بغض بزرگ و در دلش احساس گناهی بزرگتر بود. دلش برای مادرش تنگ شده بود چقدر دلش می خواست مادرش را بغل کند و یه دل سیر گریه کند. کوله اش را برداشت تا از مدرسه برود.ندا گفت:کجا -بهشت زهرا می خوام با مادرم حرف بزنم -منم بیام -نه می خوام تنها باشم. مریم زیر برف ازدر مدرسه خارج شد در حال که ندا با چشمانی گریان رفتنش را دنبال می کرد. نظرات شما عزیزان:
|
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |